مقدمه
كسروی رسالهای دارد با نام “آذری یا زبان باستان آذربایجان”[1] در همان دیباچه رساله كسروی در لفافه اعلان كرده است كه هدف از نگاشتن این رساله یك هدف سیاسی صرف است و نه صرف شناخت. او به صراحت گفته است كه زبان تركی آذربایجان دستاویزی برای حزب اتحاد و ترقی در تركیه بوده است كه در آذربایجان ایران برای خود نفوذ سیاسی فراهم كنند. او در انتهای دیباچه خود ابراز تأسف میكند كه وقتی در روزنامههای ترك زبان استانبول اینگونه ادعاها مطرح میشده است در تهران با آب و تاب به آنها پاسخ داده میشده است. ابراز تأسف او از این است كه همین پاسخهایی كه به نظر كسروی علمی هم نبودهاند اصلاً باعث خبردار شدن آذربایجانیهای ایران از چنین جریانات سیاسی در تركیه شده. از همه این ادعاها و جملات به سادگی میتوان فهمید كه كسروی دغدغهای سیاسی و نه معرفتشناختی را در این رساله دنبال میكند.
او در دیباچه رسالهاش گفته است كه این رساله را برای اولین بار در زمانی نوشته است كه هنوز به زبانشناسی آشنایی نداشته است، اما بعدها در این رشته مطالعه كرده و زبانهای “پهلوی”، “هخامنشی” و “ارمنی” را فراگرفته است. او در جای دیگری هم گفته است كه با زبان آسوری هم ناآشنا نیست و اوستایی را هم تا حدی آموخته است.[2] نكته عجیب این است كه او در همان صفحه ادعا میكند كه پرداختن به این امور او را “از پرداختن به چیزهایی كه مایۀ فرسودگی مغز و بیكارگی خرد توانستی بود—از فلسفه و ادبیات و رماننویسی و گفتارهای بیهوده كه بهروزنامهها داده شود—نگهداشت و از لغزشگاههایی”دورش گردانیده است، (ص.535) اینكه او فلسفه و ادبیات و رماننویسی را جزو كارهای بیهودهای محسوب میكند كه ذهن انسان را فرسوده میكنند واقعاً جای تأمل دارد. چرا كسروی باید چنین نظری داشته باشد؟
خلاصه اینكه او در نهایت این رساله را پس از آموختن زبانهای فوق با اطلاعات زبانشناسی وسیعی كه كسب كرده است بازنویسی كرده و تئوری زبان آذری را ارائه میكند. در این متن قصد دارم میزان موفقیت تئوری كسروی را برررسی كنم كه حتی به متن دایرةالمعارف ایرانیكا هم راه یافته است، بدون اینكه هیچ تحقیق میدانی در مورد زبانهای این منطقه صورت گیرد و یا حتی كوچكترین انگیزهای برای انجام یك چنین تحقیقی وجود داشته باشد؛ چنانكه خواهیم دید كسروی هم با بیاعتنایی از كنار این چنین تحقیقی رد میشود و به صراحت ادعا میكند كه اصلاً به آن نیازی هم نداشته است.